بی صبری
سلام عروسک کوچولوی من خوبی خوشی سلامتی مامانی؟
این روزها دیگه کم کم طاقتم سر اومده و دلم می خواد که هر چی زودتر سپری بشن تا بتونم ببینمت.
همش به این موضوع فکر می کنم که چه شکلی می شی؟ شبیه کی هستی و قراره چندم مرداد به دنیا بیای.
گلم برات یه چیز خوشگل و ناناز دیدم که به بابایی جون هم گفتم چیه و قراره بریم ببینیم و بخریمش برات.
اما الان بهت نمی گم چیه که وقتی بزرگ شدی و اینو خوندی بیای ازم بپرسی که مامان اون چیز چی بود.
امروز با بابا رفتیم یه کم خرید کردیم و الان بابایی رفته به کارای ماشینش برسه.
وقتی باهات تنها می شم دلم بیشتر برات تنگ میشه و بیشترم باهات حرف می زنم.
کلی کتاب شعر و داستان برات خریدم که هر روز یکیشو برات می خونم و تو گوش میدی .
چند تا سی دی آهنگ و سرود هم هست که خیلی دوسشون داری آخه وقتی برات می ذارم انگاری داری آروم گوش می کنی.
خلاصه اینکه بی صبرانه مشتاق دیدنتم عسلم.
فدای تو