برای دخترم
سلام دختر نازم:
امروز یه کم دلم گرفته.شاید به خاطر تو خونه موندن زیادی و بیکاری باشه.آخه مامانی عادت به بیکاری نداشت و همش مشغول کاری بود.
از وقتی سر کار نمی رم و استراحت می کنم وضع جسمانیم خوبه و کمتر خسته می شم و انرژی بیشتری دارم ولی با این حال حوصله ام سر می ره.با اینکه فیلم می بینم، کتاب می خونم،ورزش می کنم و به کارای خونه می رسم و آشپزی می کنم ولی بازم وقت زیادی میارم.
دلم می خواد واسه امتحان دکترا خودمو حاضر کنم و یا زبان واسه آزمون آیلتس بخونم ولی نمی دونم چرا قدرت تمرکزم رو این جور مسائل کم شده و همش به تو و به دنیا اومدنت فکر می کنم.
چند روز پیش می خوندم که مغزمادر در حین بارداری یه کم کوچکتر میشه وهمین عامل سبب فراموشکاری مادر میشه.منم با خودم این طور تحلیل کردم که شاید به همین دلیله که اصلا تمرکزی رو مطالب درسی ندارم.
و خیلی برام جالب بود که توی یه خبری خوندم مادری بلافاصله بعد از زایمانش رفته سر آزمونی و بالاترین نمره رو کسب کرده!!!!!!!
پس خواستن توانستنه و این حرفها همش بهونه است.
ایشالا دختر خوب و آرومی باشی و به مامانی کمک کنی که بتونه به اهدافش برسه و می دونم که همین طور هم خواهد بود.
این روزا بیشتر نگران سلامتیت هستم و گاها فکرای ناجوری میاد تو سرم .از بس سر و کارم با مریض ها بوده و با بیماریها و ناهنجاری ها و مشکلات مختلف سلامتی آشنا هستم هی با خودم می گم نکنه نی نیه من این طوری بشه. بعد زبونمو گاز می گیرم و با خودم می گم این مزخرفا چیه.به هر حال از ته دل و قلبا آرزوی سلامتی برای همه مادرا و نوزاداشون دارم.
خیلی دوست دارم هانا خانوم.راستی اینم بگم که این روزا بی صبری بابات بیشتر شده و هی سراغتو می گیره و تو رو سر میز غذا و حتی تو رختخواب پیش خودمون تصورت می کنه و میگه هانا اینجا می شینه اینجا می خوابه و....
فدای تو بشیم هم من هم بابایی