اولین باری که هانا فسقلی دعوا شد!!!
امروز صبح که مامان شبی بیدار شد احساس کرد از نی نیش خبری نیست یهو دلش ریخت و نگران شد آخه همیشه صبح ها با لگدات بیدارش می کردی.
هی شروع کرد به دعا کردن و باهات حرف زدن ولی بازم نیومدی.
تا اینکه یه لیوان شیرموز خورد و چند دقیقه آروم نشست و یه آهنگ ملایم برات گذاشت.
بالاخره سر و کله ات پیدا شد و شروع کردی به دست و پا زدن و مامانی از بس نگرانت بود حسابی دعوات کرد که کجا رفته بودی و چرا دیر اومدی .
ولی آخرش یه عالمه قربون صدقت رفت و نازت کرد.
فدای تو بشه مامان شبی که خیلی براش عزیزی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی