کشف اعضای بدن
دختر نازم سلام:
الان خوابیدی و من دارم ماجراهای صبح امروزمون از وقتی که بیدار شدیم تا حالا رو برات می نویسم چون انگار فصل جدیدی از زندگیت شروع شده.
مامان جان امروز متوجه شدم که کم کم داری اعضای بدنت رو می شناسی و به اونها توجه می کنی مخصوصا دستات اونم دست راست!
با دقت بهش نگاه می کنی و سعی داری با عقب و جلو بردنش یه چیزهایی رو تو مغز کوچولوت کشف کنی آخه اینقدر اخم می کنی که آدم فکر می کنه واقعا داری به یه سری نتایج مهم می رسی!!!!!
بعد از اون هم آهنگ های کودکانه ای رو برات گذاشتم تا گوش کنی که این آهنگها رو همیشه در دوران بارداریم برات میزاشتم . دیدم که چقدر برات آشنا هستن به دقت گوش می کنی و ابراز احساسات شاد می کنی . حسابی دست و پا می زدی و با خنده ای از سر دوق به من نگاه می کردی.
الهی فدات بشم که اینهمه باهوشی.
به نظرم رسید که در حین پخش آهنگ ها بیام بشینم کنارت و یک سری فلش کارت هایی رو که برات از قبل خریده بودم بهت نشون بدم هر چند می دونستم که واسه این کار خیلی زوده و ممکنه که هنوز توجه نکنی ولی در عین ناباوری دیدم که وقتی دارم اسم حیوانات رو می گم و صداشون رو برات در میارم کاملا با توجه گوش می کنی و حتی نگاهت رو هم لحظه ای بر نمی گردونی و خوردن دستت رو هم کنار گذاشتی.
از مجموع ١٤ تا کارتی که نشونت دادم تا کارت نهم دهم حواست کاملا جمع بودم اما بعدش خسته شدی و دیگه توجه کامل نکردی و با حالت غرآمیزی می خواستی بهم بگی بسه دیگه خوابم میاد.
خلاصه امروز حسابی خسته ات کردم و خودت بدون تلاش من برای خوابوندنت(بر خلاف گذشته) خوابیدی.
امروز اینقدر هیجان زده ام کردی که با خودم گفتم حتما برات خاطره این روز رو ثبت کنم.
امیدوارم وقتی بزرگ شدی با خوندنش ذوق کنی و بدونی که در این سن شروع به چه کارهایی کردی.البته از قبل هم شروع به کارهای دیگه ای داشتی که تاریخ اونها رو یادداشت کردم تا در یک زمان مناسب با نوشتنشون سورپرایزت کنم .
دوست دارم یک دنیا.